لغتنامه دهخدا
خره . [ خ ُرْ رِ ] (اِخ ) شهرکیست بناحیت پارس اندر میان کوه ، سردسیر، جایی با هوای درست و نعمت بسیار و اندر او یکی آتشکده است که آنرا بزرگ دارند و زیارت کنند و بنیاد او را دارا نهاده است . (حدود العالم ).
خره
فرهنگ فارسی معین
(خُ رِّ) [ په . ] (اِ.) 1 - فَرهُ، نوعی عنایت خداوندی که معتقد بودند شامل حال پادشاهان و مردان نیک و برگزیده می شود. 2 - نور، فروغ . 3 - بخش ، حصه ، نصیب .
خره /xorre/
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xvarreh] خوره› [قدیمی] = فَرّه: ◻︎ خُره از رویشان افزونتر آمد / تو گویی کآفتاب آنجا برآمد (زراتشتبهرام: لغتنامه: خره).
خرۀ کیانی: [قدیمی] = فَرّه فرۀ ایزدی
کاربرد دیگر واژه خره در شهر
خره ٔ اردشیر
لغتنامه دهخدا
خره ٔ اردشیر. [ خ ُ رِ / خ ُرْ رِ ی ِ اَ دِ ] (اِخ ) یک حصه از پنج حصه ٔ فارس است . (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است : خره ٔ اردشیر، این کوره ٔ اردشیر خوره منسوب است به اردشیربن بابک و مبداء بعمارت فیروزآباد کرده ست .(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 132 ببعد). نام شهری بوده از بناهای اردشیر که بهمن بن اسفندیار باشد. (از برهان قاطع). نام شهری آبادان کرده ٔ اردشیر و اردشیر نام بهمن اسپندیار بود. (از شرفنامه ٔ منیری ) :
که اکنون گرانمایه دهقان پیر
همی خواندش خره ٔ اردشیر.
ز پرمایه تر هرچه بد دلپذیر
همی تاخت تا خره ٔ اردشیر.
یکی خواندم خره ٔ اردشیر
هوا خوشگوار و بجوی آب شیر.
کس آمد سوی خره ٔ اردشیر
که آید بدرگاه هرمزد پیر.
در آغاز سال نوی ایرانی یادی کنیم از تیز پروازان رشید ارتش کشور ایران
ٔ ,اردشیر ,خره ,فردوسی , ,برهان ,ٔ اردشیر ,خره ٔ ,برهان قاطع ,اردشیر فردوسی ,از برهان
درباره این سایت